مؤسس نهضت اتحاد اسلام
سيد جمال الدين معروف به افغاني، نه تنها در ايران شهرتي بسزا دارد بلکه در بسياري از ممالک اسلامي مانند شبه قاره ي هندوستان ( يعني هندوستان و پاکسازي امروزي ) و افغانستان و مصر و سوريه و لبنان و ترکيه، به صفت يک
نويسنده: سيد حسن تقي زاده
سيد جمال الدين معروف به افغاني، نه تنها در ايران شهرتي بسزا دارد بلکه در بسياري از ممالک اسلامي مانند شبه قاره ي هندوستان ( يعني هندوستان و پاکسازي امروزي ) و افغانستان و مصر و سوريه و لبنان و ترکيه، به صفت يک عالم اسلامي، سياسي، انقلابي و مؤسس نهضت اتحاد اسلام معروفيت دارد.
اين شخص از ابتداي جواني داراي روحي انقلابي و اصلاح طلب و مخالف شديد با استبداد حکام و سلاطين و امرا بوده و بشدت خواهان استقلال و قدرت و عظمت ملل و ممالک اسلامي و خلاص آنها از تسلط و نفوذ خارجيان اروپايي بوده است و از اوايل عهد شباب، علم مبارزه برافراشت و به علت آنکه آغاز رشد و فعاليت و تبليغ او در هند بود، از همه ي ارباب سلطه ي جابر و جائر داخلي و خارجي، وي تمام عمر را بيشتر، با اعلا درجه و شديدترين وجهي، بر ضد انگلستان مجاهدت کرد و تعصبي فوق العاده در اين باب داشت که گاهي حتي آثار افراط هم در آن غيرت و حميت طبيعي و معقول ديده مي شد. اين حال شدت خصومت افراطي، مکرراً در وطن دوستان و انقلابيون هند هم ديده شده است.
چنانکه مرحوم سيد احمد اديب پيشاوري معروف، که اصلاً از هند - پيشاور - بوده و آنجا بار آمده و جهادي بر ضد قوم خارجي مسلط در آن مملکت داشته، در تهران اغلب بشدت آرزوي خود را اظهار مي کرد که کاش روزي جزيره ي انگلستان زير دريا برود و دنيا از سلطه ي آن قوم نجات يابد!
خود نويسنده در زمان جنگ دنيايي اول مشاهده کردم که روزي مجمع انقلابيون هند در اروپا، در اين موضوع بحث داشتند که آيا وقتي که بساط انگليس ها را از هندوستان به وسيله ي قتل عام آنها برچيده و برانداختند، زنها و اطفال آنها را نيز بکشند يا نه؟ و پس از بحث و گفت و گو، عاقبت اکثريت جلسه به کشتار آنها نيز رأي داد!
سيد جمال الدين نيز داراي چنين عقيده ي افراطي و روح خصومت نسبت به انگلستان بود و در ديباچه ي کتاب عربي تاريخ الافغان خود در تمام سخن از انگلستان اين عبارت را دارد: « ذلک الحجضر الذي لم يشبعه ابتلاغ مأتي مليون من الناس و لم يروه مياه الکنک و السند، بل فغرفاه ليبنلع بقيه العالم کله و يشرب مياه النيل و الجيحون... » يعني: آن کفتاري که او را بلعيدن دويست ميليون مردم و آشاميدن رودخانه هاي سند و گنگ سير نکرده است، بلکه دهن باز کرده که باقي دنيا را بخورد و آبهاي نيل و جيحون را نيز بياشامد. نظاير اين خصومت افراطي غالباً در هند و گاهي هم در مصر و افغانستان و بعضي ممالک ديگر ديده شده است.
در موطن اصلي و مولد سيد جمال الدين، چنانکه معلوم است، از چندي به اين طرف اختلافاتي پيدا شده که قدري از لحاظ تحقيق بوده و قسمتي بيشتر ناشي از تعصبات دور اخير است که ميان بعضي ملل اسلامي سر بسياري از رجال تاريخي، سياسي و علمي نامدار و غيره نزاع برخاسته و هر کدام اين اشخاص معروف را مي خواهند به خود نسبت بدهند که گاهي اين نوع مجادله دليل کم رشدي است.
افغاني ها مدعي نسبت سيد جمال الدين به افغانستان و تولد او در محلي نزديک کابل موسوم به اسعدآباد (؟) شده اند و بسياري از ايراني ها او را از اهل اسد آباد همدان مي دانند. در افغانستان اسم پدرش را « سيد صفتر » و در ايران « سيد صفدر » خوانده اند. البته منشأ شهرت افغاني بودن سيد جمال الدين اسدآبادي خود او بود، و اغلب اشخاص غير ايراني که او را ديده اند از وي اين طور ( يعني افغاني بودن او را ) روايت کرده اند.
اگرچه سيد جمال الدين ظاهراً در اوايل عمر چندي در افغانستان بوده، لکن پس از جمع روايات و دقت کافي تصور مي رود که نسبت ايراني بودنش ( بدون دخالت تعصب و تصاحب ) صحيح تر باشد. مخصوصاً اينجانب اشخاص متعددي از مصاحبان ايراني او را ملاقات کرده ام که پيش آنها صريحاً خود را ايراني مي شمرده و يکي از آنها، دو سال تمام، در پطرسبورغ در سرّ وعلن و خلوت وجلوت با او رفيق و همنشين بود. از جمله نويسنده ي قفقازي شهير، محمد آقاشاه تختسنگي، به اينجانب گفت که سيد جمال الدين اسدآبادي با او ترکي ( ترکي همداني ) حرف مي زده و متداول بودن اين زبان در نواحي کابل مستبعد است.
شايد تظاهر سيد جمال الدين به افغاني بودن، معلول ميل او بود به خودداري از انتساب به تشيع در ممالک هند و مصر و ترکيه و غيره که در آنجاها نقش مهمي در سياست و ادب داشت و حتي در مصر در الجامع الازهر فقه حنفي و ساير مذاهب اربعه را تدريس مي کرد، و اين مقام و کار با ايرانيگري و شيعه بودن سازش نداشت. بعضي هم گفته اند اين تظاهر، براي اجتناب از تسلط مأموران ايران در خارجه نسبت به او و مزاحمت وي به عنوان تبعيت ايران بوده، که در آن اوقات اين مزاحمت نصيب غالب ايرانيان مقيم خارجه بود.
مرحوم آقا ميرزا نعمت الله اصفهاني مقيم مسکو و قونسول ايران در آنجا نيز به اينجانب حکايت کرد که وقتي سيد جمال الدين اسدآبادي در تهران در خانه ي حاجي محمدحسن امين الضرب بود ( و خود ميرزا نعمت الله هم از عمال امين الضرب و در خانه ي او بود ) سيد جمال الدين دو صندوق از کتابهاي خود را بسته، به خواهرزاده ي خود داد که ببرد به همدان ( يا همان اسدآباد موطن اصلي او ) و اين نيز قرينه ي انتساب او به اسدآباد همدان مي شود. بعدها از قريب سي چهل سال به اين طرف بعضي سادات در اسدآباد مدعي نسبت و قرابت با سيد جمال الدين شده و خود را جمالي ناميده اند، لکن اساس اين مدعا چون مورد قطع و يقين نيست ( با آنکه صحت آن غير محتمل هم نيست ) اين دعاوي انتساب را قرينه ي اسدآبادي بودن سيد جمال الدين اسدآبادي نمي شماريم.
سيد جمال الدين ظاهراً در حدود 1254 و به هر حال نه خيلي قبل يا بعد از آن تاريخ بايد متولد شده باشد و در سال 1314 که وفات کرد شايد قريب شصت سال داشته است.
اين شخص جهان شهرت، از ابتداي عمر تأثير عجيبي در عامه داشت. چشمهاي جذاب مغناطيسي و استقلال فکر و شخصيت ممتاز و بلاغت زبان و فصاحت قلم و حافظه ي بسيار فوق العاده و علم و فضل و اطلاع وسيع بر علوم اسلامي از معقول و منقول و تاريخ و تسلط عظيم او در زبان عربي و شيرين سخني وي، موجب مجذوب ساختن مستمعان بيانات و اصحاب او مي شد و لذا در هر مملکت اسلامي که قدم گذاشت، باعث نهضت يا انقلابي سياسي يا ادبي شد. نفس بسيار گرمي داشت و در واقع او را مي توان به يک معني نابغه شمرد.
وي در اوايل شباب در علوم اسلامي تحصيل نموده و متبحر گرديد. بعضي گفته اند که او در همدان و قزوين و اصفهان و مشهد تحصيل کرد، لکن دلايل قطعي براي اين مطلب به نظر نرسيده است.
وي ظاهراً در هجده سالگي سفري از راه شيراز و بوشهر به هندوستان کرد و يک سال و چند ماهي در آنجا اقامت نمود و تا حدي به اوضاع تمدن جديد آشنا شد. بعد به مکه مسافرت کرد و در بلاد عرض راه در اياب و ذهاب سياحت و اقامت نمود، به طوري که اين سفر قريب يک سال طول کشيد. چندي هم در خود حجاز بود ( در سنه ي 1273 ). از اين سفر مشاراليه برگشته به افغانستان رفت و ظاهراً در آنجا در خدمت اميردوست محمدخان، امير افغانستان، داخل شد و تا وفات او در 1284 و تا جانشيني محمداعظم خان به امارت در کابل بود و مقرب دربار و مورد شور محمداعظم بود. و پس از آنکه در سنه ي 1285 شيرعلي خان مجدداً در نتيجه ي حمله ي وي از قندهار به کابل به امارت رسيد، و محمداعظم به نيشابور در ايران و عبدالرحمن خان به بخارا پناهنده شدند، جمال الدين همچنان در کابل ماند و به واسطه ي سيادتش مورد انتقام امير شيرعلي نشد ولي اندکي بعد، اجازه ي حج گرفته از راه هند عازم حجاز شد. محض منع او از ملاقات با محمد اعظم خان، در اجازه ي مسافرت او شرط شده بود که از ايران عبور نکند.
پس در همان سنه ي 1285 مسافرت کرد و يک ماه در هند ماند و در آن مدت از طرف حکومت هند از مراودات ممنوع بود. از هند با کشتي به مصر رفت و چهل روز در آن مملکت بود و به مدرسه ي الازهر تردد داشت و با علماي آنجا مذاکره کرد. در اين اثنا از مسافرت به مکه منصرف شد و به اسلامبول رفت. عالي پاشا، صدراعظم معروف ترقي خواه عثماني، از وي خوب پذيرايي نمود. بعدها نقاري بين او و شيخ الاسلام پيشامد و به تفصيلي که در شرح حال او در روزنامه ي کاوه ( سال دوم، دوره ي جديد، شماره ي 3 صفحه ي 6 ) ذکر شده، منجر به ضديت شيخ الاسلام و صدور اراده ي سلطان براي خارج شدن سيد جمال الدين از اسلامبول گرديد و او به مصر رفت و در روز آخر سال قمري 1287 و اولين روز سال شمسي ايراني، يعني نوروز، به آن مملکت رسيد.
سيد جمال الدين حقيقتاً از مدارج بي نام و نشان به اوج شهرت و مقامات عالي رسيده و اين همه فقط به وسيله ي استعداد ذاتي و لياقت او بود. في الواقع يکي از بهترين مصداقهاي اين مجموعه نامداران بي اصل و نسب معروف و بزرگ، که به کفايت و هنر خود به مقامات عالي رسيده اند، بود، و به اصطلاح عربي عصامي است نه عظامي. آغاز اعتلا و شهرت و ظهور استعداد و نبوغ او از ورود وي به مصر است، و فعاليت سياسي و شهرت علمي و بزرگي او از آن تاريخ شروع شد.
رياضي پاشا، وزير مصري، مجذوب کمالات او شد و يک مقرري به ميزان يک هزار قرش مصري در ماه، از حکومت مصر، براي او مقرر کردند. وي در مصر ماند و طلاب دور او را گرفتند. او نخست در خانه ي خود و بعد در الازهر درعلوم مختلفه ي اسلامي تدريس مي کرد و نفوذ و شهرت او روز به روز فزوني گرفت. علاوه بر نقش عمده در امور سياسي، مؤسس طريقه ي جديدي در نويسندگي عربي گرديد که چنانکه شاگرد او شيخ محمد عبده گويد، قبل از وي، نويسنده ي بنامي به سبک معاصر غير از يکي دو نفر متوسط الحال نبود و او با بلاغت فوق العاده و قلم آتشين و فصاحت بيان خود نسل جديدي از نويسندگان را به وجود آورد، مانند اديب اسحاق معروف و غيره.
نويسنده ي اين سطور که پنجاه و يک سال قبل (1) در مصر بودم ( و يک دور شمسي قمري بعد از ورود سيد جمال الدين اسدآبادي به مصر، من هم در روز نوروز از روزهاي اول سال 1323 ه.ق. وارد مصر شدم ) در قاهره از اخاص مختلف حکايتي راجع به زمان بودن سيد جمال الدين اسدآبادي در آن مملکت شنيدم که دليل بر مؤثر بودن وجود او در جامعه بود. از جمله چند قصه ي عجيب بود که خالي از مزه نيست و اينک ذيلاً درج مي شود:
راوي حکايت کرد که سيد جمال الدين اسدآبادي روزي در حمام دراز کشيده بود ( راوي هم حضور داشت ) و يکي از علماي بزرگ مصر هم آنجا بود. شخصي پيش آن شيخ مصري آمد و مسئله اي پرسيد مبني بر اينکه اگر دو نفر مرد که هر دو زن دارند بر اثر نزاعي به همديگر با شمشير حمله بردند، و در آن واحد هر يک ديگري را گردن زد و سرهاي آنها به زمين افتاد و در آن حال، يکي از اولياءالله صاحب کرامت رسيد و سرها را برداشته به بدنها وصل نمود و نفسي کرد و هر دو زنده شدند، ولي بعد معلوم شد که سرها را اشتباهاً عوضي چسبانده! يعني سر اين را به تن آن يکي و بالعکس، حالا تکليف زنهاي اين دو نفر که زنده شدند چيست و هر کدام پيش کدام يک بايد برود؟ نزد صاحب سر شوهر يا صاحب تن شوهر؟ شيخ مصري تأملي کرد و حيران شد و با اشاره به سيد جمال الدين، به سؤال کننده گفت: « أسئل حضره الاستاد » يعني از حضرت استاد سؤال کن. البته تصور مي رود که سيد جمال الدين اسدآبادي از جواب عاجز نماند و به نحو پختگي و زيرکي به او جواب مقنعي داد، نظير جوابي که در پطرسبورغ به يک شخص مؤمن عامي مازندراني داد که سؤال کرده بود آيا جناب زينب افضل است يا حضرت مريم، مادر حضرت عيسي؟ و سيد جمال الدين چنان جواب شافي داد و بياني نمود که شخص مازندراني نفسي کشيد و گفت: آقا قربانت بروم، اين موضوع چهل سال است که عقده ي لاينحلي در دل من بود و حل نمي شد و حالا شما مرا راحت کرديد. راوي و شاهد حضوري اين حکايت اخير سؤال مازندراني، مرحوم ميرزا سيد حسين خان عدالت بود. او خود به مرحوم عدالت نقل کرده بود که شبي در مصر در يک محل پرجمعيت ( گويا قهوه خانه ) صحبت مي کرد و آن قدر مردم مجذوب شده بودند که تا طلوع آفتاب در محضر او بودند. خود سيد جمال الدين اسدآبادي به کسي روايت کرده که وي در فتنه ي قشون مصري بر ضد اسماعيل پاشا، خديو مصر، ( سنه ي 1296 ) دست داشته است. نيز در مصر شنيده شد که سيد جمال الدين اسدآبادي در آغاز در محفل فراماسوني داخل بود و در آنجا در موقعي بر ضد انگليس ها نطق کرده بود ( فراماسوني در مصر شعبه ي مشرق اعظم فرانسه است يا چنين بوده است ). بعضي جرايد عربي خود سيد جمال الدين اسدآبادي را باني و مؤسس محفل فراماسوني مصري دانسته اند که 300 نفر عضو داشته است ولي اين قول شايسته ي اعتماد به نظر نمي رسد.
معروف است که عرابي پاشا، علمدار شورش مصر، نيز تحت تأثير سيد جمال الدين اسدآبادي بوده است و به هر حال شايد سيد جمال الدين اسدآبادي در فتنه ي اولي پر بي دخالت نبوده؛ چه، چند ماه بعد از استعفاي اسماعيل پاشا و جلوس خديو توفيق پاشا، خديو جديد، حکم به اخراج سيد جمال الدين اسدآبادي از مصر داد و گفته شد که اين کار به سعي ويويان، نماينده ي سياسي انگلستان در مصر، به عمل آمد.
سيد در حدود ماه شوال سنه ي 1296 با خادم و شاگرد خود ابوتراب از مصر خارج شده به هند رفت و در حيدرآباد دکن مسکن گزيد. در آنجا رساله اي به زبان فارسي در رد بر طبيعيون ( که دهريون هم خوانده مي شوند ) به اسم رد نيچريه که نسبت به نيچر لغت انگليسي به معناي طبيعت است به زبان فارسي تأليف نمود و آن رساله در سنه ي 1298 در بمبئي به طبع رسيد. بعدها ترجمه ي هندي آن در کلکته و ترجمه ي غربي آن الرد علي الدهريين به قلم شيخ محمد عبده در بيروت - با ديباچه ي مشروعي در شرح حال و زندگي سيد جمال الدين - چاپ و منتشر گرديد.
تأثير سيد جمال الدين اسدآبادي در هند کمتر از مصر نبود و تأسيس فکر اتحاد اسلام شايد از همان زمان اقامت در هند باشد. شرحي هم راجع به بابيه و تاريخ آنها به طريق رد نيز در روزنامه ي عربي مصر از قول جمال الدين به قلم اديب اسحاق معروف ملاحظه شد، که در زمان اقامت سيد جمال الدين اسدآبادي در مصر نوشته شده است.
پيش از لشکرکشي انگلستان به مصر که در شعبان سال 1299 واقع شد، حکومت هند سيد جمال الدين اسدآبادي را از دکن به کلکته احضار کرد و در آنجا نگاه داشت تا وقتي که غايله ي مصر ختم شد و آن وقت او را مرخص کرده و حکم کردند از هند بيرون برود. در بعضي مآخذ ذکر شده که وي از هند مستقيماً، يا پس از رسيدن به لندن از آنجا به آمريکا رفت و گويند که قصدش تحصيل تابعيت آمريکا بوده است، ولي اين قسمت از زندگاني او يعني مسافرت به آمريکا مورد يقين نويسنده ي اين سطور نيست.
***
سيد جمال الدين قريب سه سال در پاريس بود و با شيخ محمد عبده روزنامه ي هفتگي العروة الوثقي را نشر مي کردند. البته تنگدستي داشتند و محل اداره ي آنها به قول بلنت در اتاقي در آخرين طبقه ي فوقاني خانه اي به طول و عرض دو متر و نيم بود. بلنت در بهار سال 1301 آنها را در آنجا ديد. مع ذالک، به هر زحمتي بود به کار خود مداومت مي کردند. از آن روزنامه فقط 18 شماره نشر شد که اولي مورخه ي 15 جمادي الاولي سنه ي 1301 بود و شماره ي آخري [18] تاريخ 26 ذي الحجه ي همان سال را داشت. ورود اين روزنامه به هند ممنوع شد و شايد به همان جهت خوابيد. از سوانح اقامت او در پاريس مقاله اي بود که وي در ژورنال دو دبا در رد بر خطابه ي ارنست رنان، عالم فرانسوي، راجع به منافات اسلام با علم و تمدن نوشت، و رنان جوابي به آن داد که باعث شهرت جمال الدين شد...
در سنه ي 1302 بلنت سابق الذکر سيد جمال الدين اسدآبادي را به لندن دعوت کرد و سه ماه در خانه ي وي ماند و ترتيبي داده شد که سيد جمال الدين به آنجا با سر دروموندولف که نماينده ي انگلستان در مصر شده بود و قبل از عزيمتش به آنجا به قصد جلب دولت عثماني به دوستي و حتي اتحاد آن دولت و ساير دول اسلامي با انگلستان به اسلامبول سفري مي کرد، به اسلامبول برود. وجود سيد جمال الدين اسدآبادي را به علت نفوذ وي در درباريان عثماني و خود سلطان، براي پيشرفت مقصود خود مفيد مي شمردند. لکن در وهله ي آخر با آنکه بليت راه سيد جمال الدين اسدآبادي هم خريده شده و خرج راه او هم داده شده بود، از آن خيال منصرف شدند و جمال الدين خيلي رنجيده شد.
در اوايل سال 1303 ( اوايل ماه صفر ) از لندن بيرون رفت و در ماه شعبان همان سال وارد بوشهر شد ( رجوع شود به روزنامه ي کاوه، دوره ي جديد، سال دوم، شماره ي 9، صفحه ي 10 ) و پس از چند ماه توقف در آنجا، در ماه ذي القعده محمد حسن خان اعتمادالسلطنه حسب الامر شاه تلگرافي او را به تهران دعوت نمود و هزار تومان حواله دادند و سيد جمال الدين اسدآبادي از راه شيراز عازم تهران گرديد. پس از ملاقات در اصفهان با ظل السلطان و ايجاد روابط خوب بين آنها، در حدود ربيع الثاني يا جمادي الاولي سنه ي 1304 وارد تهران شده در خانه ي حاج محمدحسن امين الضرب منزل کرد و ظاهراً قريب چهار ماه در تهران بود و با ناصرالدين شاه چند بار ملاقات کرد و با کمال جرئت و صراحت راجع به خرابي اوضاع مملکت و لزوم اصلاحات حرف زد.
بنابر آنچه اينجانب از مصاحبان وي شنيدم، در ملاقات اول، شاه از وي پرسيد از من چه مي خواهي؟ جواب داد: دو گوش شنوا و چون شاه را نصايح او خوش نيامد، سيد جمال الدين عازم روسيه شد و در شهر « ولادي » قفقاز مهمان محمدعلي خان کاشي ماند تا امين الضرب از تهران رسيد و با هم به مسکو رفتند. بعدها امين الضرب به پاريس و وي با حاج امين الضرب از راه حاج طرخان به مسکو رفت و چون به مسکو رسيدند، مشاهده شد که امين الضرب که هيلي مريد و شيفته ي وي بود نسبت به او کم اعتماد شده؛ چه، مي گفت در عرض راه ديد که سيد جمال الدين اسدآبادي نماز نمي خواند.
***
باقي داستان زندگي سيد جمال الدين اسدآبادي عبارت است از: فعاليت سياسي در روسيه، و بعد سفرش به آلمان، و ملاقات با ناصرالدين شاه در مونيخ ( در 21 و 22 ذي القعده 1306 )، و خواهش امين السلطان از او براي اقداماتي در نزد رجال دولت روس به نفع وي، و رفتن او به پطرسبورغ و به قول خود، ملاقاتهاي زياد با صدرالاعظم و ساير رجال روسيه، و عزيمت او ( پس از دو ماه اقامت در روسيه ) به تهران، و ورود به آنجا در اواسط سنه ي 1307 ( باز در خانه ي امين الضرب )، و حکم شاه به خروج او از تهران پس از سه ماه اقامت، و تحصن او در حضرت عبدالعظيم قريب 7 ماه، و گرفتاري او به حکم شاه ( در جمادي الاخر يا رجب سنه ي 1308 )، و تبعيد به خانقين، و رسيدن او به بصره، و نوشتن نامه ي معروف خود را به عربي به حاج ميرزا حسن شيرازي مجتهد مقيم سامرا، و تحريک او به مداخله در امور سياسي و بر ضد نفوذ اجانب و امتياز تنباکو، و رفتنش به لندن، و ملاقاتهاي او با ميرزا ملکم خان در آنجا، و تأسيس يک روزنامه ي عربي در آنجا به اسم ضياءالخافقين ( ماه رجب، سنه ي 1309 )، و سعي دولت انگلستان در تعطيل آن روزنامه به وسايل عجيب، و رفتن سيد جمال الدين اسدآبادي به اسلامبول به دعوت سلطان عثماني ( اواخر سال 1309 يا اوايل 1310 )، و اقامت او به اعزاز در آنجا نزديک قصر سلطان با مقرري ماهانه 75 ليره ي عثماني، و تغيير خاطر سلطان نسبت به او بعدها، تا آنکه مبتلا به مرض سرطان در زبان خود شد ( در حدود رجب 1314 ) و در 5 شوال همان سال فوت کرد که همه ي داستان تفصيلا در روزنامه ي کاوه شرح داده شده است.
سيد جمال الدين قريب چهار سال در اسلامبول بود و همان روش انقلابي تند خود را داشت و ميرزا رضاي کرماني را تشويق به عدم قبول ظلم کرد و او عازم تهران شده ناصرالدين شاه را کشت. بر اثر اين واقعه، دولت ايران اصرار به استرداد جمال الدين داشت ولي سلطان قبول نکرد؛ يکي از دوستان نگارنده که نزد او در اسلامبول تردد داشت به من نقل کرد که روزي وارد اتاق او شدم و او سرپا ايستاده بود و جمعي از اصحاب عرب او نيز سر پا حضور داشتند. سيد جمال الدين اسدآبادي گويي متوجه ورود من نشد و هي قدم مي زد و به تندي و صداي بلند مي گفت و تکرار مي کرد: لانجاه الا بالقتل و لا حياه الا بالقتل!...
بزرگترين آمال جمال الدين، نهضت اسلامي و اتحاد اسلام در روي اساس ترقي و نجات از تسلط اروپا بود.
بزرگترين کار او در مصر اين بود که قريب نه سال مشغول تعليمات بود، و شاگردان بنامي داشت مانند شيخ محمد عبده ( مفتي ديار مصر ) و غيره.
در زبان عربي تسلط فوق العاده داشت و در زبان فارسي هنري نداشت، ترکي همداني و اسلامبولي و اندکي فرانسه مي دانست. بزرگترين کمال او، قدرت خطابت او بود.
سيد جمال الدين بلاشک لايق ثبت در کتاب نامداران غير معروف النسب است و از جمله ي بزرگان تاريخي مشرق اسلامي در صد سال اخير است.
در انقلاب مشروطيت ايران هم به وسيله ي کاشتن تخم آزادي و بيداري در عهد خود سهمي داشت. در تهران در ابتداي امر اشخاص اصلاح طلب بسياري دور او را گرفته بودند، ولي بعدها به واسطه ي بي ميلي دولت، تردد کمتر شده بود. از جمله شاهزاده کاشف السلطنه ( بعدها معروف به چايي کار ) به اينجانب نقل کرد روزي با ميرزا رضاي کرماني که از اصحاب و ملازم سيد جمال الدين اسدآبادي بود مصادف شد و در جواب سؤال ميرزارضا که چرا ديگر خدمت سيد نمي رسد؟ گفت که چون مأيوس و افسرده هستم، مي ترسم نفس سرد ما موجب تأثير در نفس گرم سيد جمال الدين اسدآبادي شود! ميرزا رضا گفت: « صدها نفس سرد امثال شما، ابداً اثري در حرارت آتشين آقا نخواهد کرد. »
***
اين شرح حال را اگر شامل دقايق و جزئيات تفصيلي سرگذشت جمال الدين مي شد، مي توان سه چهار برابر مشروحتر کرد: لکن طالبان اطلاعات کاملتر مي توانند به روزنامه ي کاوه دوره ي جديد، سال دوم، شماره ي 3 و 9، و همچنين مآخذي که در آنجا ذکر شده مراجعه نمايند.
البته نقش مهم يک سيد جمال الدين اسدآبادي همداني گمنام بي مايه ي دنيوي، در نهضتهاي عظيم سياسي و ادبي ممالک ديگر مانند مصر و هند، براي ايرانيان موجب مباهات است.
پينوشت:
1. در تاريخ کتابت اين مقاله، يعني در سال 1334 ه.ش. ( خسروشاهي ).
منبع مقاله :مدرسي چهاردهي، مرتضي؛ (1381)، سيد جمال الدين و انديشه هاي او، تهران: مؤسسه ي انتشارات اميرکبير، چاپ هشتم
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}